جدول جو
جدول جو

معنی کنار هم - جستجوی لغت در جدول جو

کنار هم
جنبًا إلى جنب
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به عربی
کنار هم
Adjacently
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کنار هم
adjacent
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کنار هم
সংলগ্নভাবে
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به بنگالی
کنار هم
قریباً
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به اردو
کنار هم
kando
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کنار هم
ข้างเคียง
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به تایلندی
کنار هم
aangrenzend
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به هلندی
کنار هم
angrenzend
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به آلمانی
کنار هم
sąsiednio
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به لهستانی
کنار هم
соседним образом
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به روسی
کنار هم
по сусідству
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کنار هم
adyacente
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کنار هم
adiacente
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کنار هم
पास-पास
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به هندی
کنار هم
adjacente
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کنار هم
secara berdampingan
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کنار هم
인접하게
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به کره ای
کنار هم
סמוך
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به عبری
کنار هم
邻近地
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به چینی
کنار هم
隣接して
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کنار هم
bitişik olarak
تصویری از کنار هم
تصویر کنار هم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ شَ)
یکی از دهستانهای بخش بردسکن شهرستان کاشمر است. از شمال به قسمتی از کوه سرخ بخش ششتمد شهرستان سبزوار، ازخاور به بخش خلیل آباد، از جنوب به کوه نمک، از باختر به دهستان کوه پایه و برکال محدود است. این دهستان از 47 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 23495 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنار هم قرار دادن
تصویر کنار هم قرار دادن
Juxtapose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آب ریزگاه، مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
گل انار
فرهنگ گویش مازندرانی
به دور از دیگران خوابیدن، کسی که ازآمیزش با دیگران اکراه
فرهنگ گویش مازندرانی
کناب آب مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
با دیگران قاطی نشدن، منفرد و یکه تاز بودن در اثر رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از ساحل وزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار و حاشیه ی پرچین کناره ی محلی مخصوص و مشخص
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کنار هم قرار دادن
تصویر کنار هم قرار دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کنار هم قرار دادن
تصویر کنار هم قرار دادن
nebeneinanderstellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کنار هم قرار دادن
تصویر کنار هم قرار دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کنار هم قرار دادن
تصویر کنار هم قرار دادن
ставить рядом
دیکشنری فارسی به روسی